۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

راننده

: وا وا، حاجي چلخ.
: سلام.
: سلام بادار. كجاستي؟ گم گم هستي. چاي بخواهم؟
: نه گفتمشه. خانه آباد.
: خوو، چي مي كني؟ شنيدم موتر گرفتي. مباركست بخير.
: مبارك چي برادر؟
: چرا؟ خفه معلوم مي شي؟
: همو چاي ما چي شد؟
: اِينه آمد.
: خوو، نگفتي؟
: چي بگويم برادر؟ پيسه قرض و قوال كرديم كه كار كنيم. ليكن گور خود را كنديم.
: آلي چرا او برادر؟ خدا نكند.
: از دست اين كاكه هاي نوبرآمد.
: اين كاكه نوبرآمدش چند مرمري مي خورد.
: بسته شهر بندي خانه شده. هر سو كه بروي سركها بندست. يكجاي كانكريت ماندگيست. يكجاي قطار تير ميشه...
: چايتم بگير كه يخ نشه.
: يكجاي ديگم كه اين گپا نيست بايد ده ده دقيقه پشت چهال موتر ايستاد شوي. او هم در كجا؟ در او چهار راهيهائيكه سابق پشه پر نمي زد.
: آلي چي گپه؟ چي شده؟
: گپ مپشه نمي فهمم برادر. ليكن اگر روزگار همي رقم پيش برود گلميم جمع خواهد شد. باز اوغايت بايد راهزني كنم.
: چي پروا؟ كسب پدريت است.
: به خيالم كه...
: ببخشي حاجي جان. ببخشي. آلي چرا او برادر؟
: چرايش به چرچيل معلومست.
: بان ما را برادر. صحيح گپ بزن كه بفهميم.
: اي بچه، اين چايت هم كه يخست.
: دهانت يخست كاكا.
: خو؟ اولاد بي بسم ا...
: خيره حاجي جان خيره.
: نه تو سيل كن تو.
: اشتوك است. نفهميد.
: مه كه ميگويم دنيا كته كون خود سري دهان ما شيشته شما...
: خيره حاجي جان. قار نشو. آلي من سرش بدل مي كنم.
: لعنت به شيطان ما را يك دقيقه آرام نمي مانند.
: بيا اي بچه. اين را ببر يك چاي تازه بياور. گناه خودتم هست كه ايسونا دير دير مي آيي. خو؟
: دلت خوش است برادر. كي آمده مي توانم.
: اوقات تلخي نكن. فايده ندارد خو؟
: از همين صبح كه بد زدم تا به حال.
: چرا؟
: مه چوم. خدا خبر.
: خو آلي قصه كن نه.
: قصه نداره. صوبَكي در نوبت بودم كه يك دربستي گيرم آمد. دلم خوش. روان شدم. به چهار راهي رسيدم كه موترها پشت در پشت ايستادند. يگانتا خو بيخي موتر خود را گول كرده بودند.
:چرا؟
: گفتند قطار تير ميشه. خو خير. پيش از اينكه كدام موتر ديگر بيايد مرا قيد كند خود را زدم به كوچه ديگر. آلي ميروم كه بسته است. هر كانكريت ماندند دويي در دو. ناچار پس آمدم و از كوچة ديگر رفتم. او لالا، چشمت روزي بد نبيند. تا رساندن سواري در جايش چندين كوچة ديگر هم همي رقم. هموتو شدم، جوجو. برادر چي سرته درد بياورم؟ صد روپه كوتاه كرده بودم صدوپنجاه روپه تيل سوختاندم. وقت ما و پنچري در راه باز گشت خو پيشكش.
***
: شار؟
: بالا شو.
: سلام.
: سلام.
: كاكا جان ببخشي، اگر ميشه همو آواز راديويته يك ذره بلندتر كن.
: چي ميكني جوان؟ چندان آهنگي نيست.
: نه نه كاكاجان. از خاطري اخبار مي گويم. اينالي ميايد.
: چرا؟ باز كدام گپي شده؟
: شنيدم حرامزاده ها يك اشتوكه زده اند.
: يك اشتوكه! در كجا؟
: به خيالم سرك جلال آباد.
: چرا؟
: نمي دانم. شايد ترسيده اند.
: از يك اشتوك؟
***
: چتي مردمها را گرفتار شديم.
: باز چه شده.
: چي شود؟ زنكه در موترم زاييد.
: چرا؟
: هه هه هه
: بخند. بي غيرت.
: روز تان از اين بد. آب تان گرم نان تان يخ.
: برادرها آرام. اينجا جاي جنگ نيست.
: آمده مرا بي غيرت مي گويد. دوران طالب را فراموش كردي؟
: همانن وقتش هم چندان كاكه يي نبوديد.
: بوديم نبوديم ناموس مردم خو در امان بود.
: خود مردم چطور؟
: آلي در امان هستند؟
: آرام برادر. چايته بگير سرد نشه.
: دروغ ميگويم؟
: گاهي راست گفتن هم صلاح نيست.
: باشه نباشه از ما گذشته. دار و نداريم يك بچه بود كه او را هم كشتند. نامردهاي بزدل. همي يك نفر پيدا نشد كه پهلويم ايستاد شود.
25/12/1385 قلاي شاده
19/12/1387 كارته چهار

هیچ نظری موجود نیست: