۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

قومندان

به احترام عباس حسيني


: ووا قومندان.
: سلام لالا قومندان. چطوستي؟
: شكرست. بد نيستم، چطور شد ياد ما غريبا كردي؟
: وله به دلم گشتي. گفتم بيا امروز يكسر پيشش بريم. جور خو هستي؟
: شكرست. به دعايت مي گذره. خو، گپ ازين بزن باغ بريم يا خانه؟ اينجا خو چيزي براي پذيرايي نداريم. باز هم اگر چيزي اشتهاي خودت يا بادي گاردهايت است بگويم بيارند.
: نه لالا قومندان. مزاحمت نمي شيم. آمديم خبر ته بگيريم.
: خوش امدي لالا جان، قدمهايت سرچشمايم. بيا كه بريم خانه. چاشت مي گوم يك هموتو چيز پهلواني تيار كنند.
: خانه آباد. باشه يك وقت ديگر.
: اين گپا نمي چله لالا، آلي كه تو بيري باز ما توره كي گير مي توانيم؟ همين راه كه آمدي ميريم يك ميله مي كنيم.
: به تكليف مي شي.
: نه لالا. اين گپا را نزن. تو را از آو خو نيافتيم. هله بچه موتر را تيار كن. باغ مي ريم. چطور؟
: صييست لالا. يك چي بچه يي پيدا كردي: تيري نام پيشش بد كرده.
: آلي كجايشه ديدي؟ در باغ كه رفتيم باز مي فامي. كار زدنه يكبار ببيني.
: خو؟ خي بازي را ياد داره؟
: خوب هموتو كه دلتست.
: خي برو كه بيريم لالا، خدا خيرت بته. كلاش گرفتنشه سيل كن.
: د موتر ما ميايي يا...
: نه لالا. در موتر خود. اين حرامزاده هاي مه چندان به سور نيستند. يك دقه غافل شوم چهل جاي خرابي مي كنند.
****
: سر سلامتي لالا قومندان نوووش نوش.
: سر سلامتي خودت لالا. نوش. بزن كه فردوس بنگري.
: همو صداي تيپه بلند تر كنين. تيري نام بچم، گد شو در ميدان.
: كدامتاي ديگه نيست قومندان صاحب؟
: بچم امروز شوق تو را كرديم. پيش لالا قومندان و ديگر دوستا سر ما را خم نكني.
: هزار كرت قومندان صاحب.
: سلاحته همونجه به درخت تكيه بته. اينه آلي سيلته كن. شاره شور مي ته و جانه مي كشد.
: راستيش هم. پاي چيندنشه ببين. اي اگر زنگ مي داشت چي مي كرد؟
: زنگ؟ چريك بچم هله برو همو زنگارا از اطاق بيار. تيز ديگر بچم. باش تو گرم بيايه. بي زنگ تباه مي كنه.
: قومندان لالا، اگر راست پرسي ما را خو وقت تباه كرده بود.
: تازه مي فامي لالايت از دست اين ظالم چي مي كشه؟ بگير ديگه شه.
: واي ي، واي.
: پيكته پيش كن. نه.
: بسست قومندان لالا. آتش گرفتم. اجازت هست در ميدان گد شوم؟
: از پير استاز. آلي پيكته پيش كن بچه همين جست. نمي گريزه.
: خو، اينه بادار.
: ليكن اگر از من ميشنوي دردته به قرار بخور كه بچه نو گرم آمده، خللي نشه.
: خي بعد از ميدان اجازه مي تي يك چند دقه پيش مه باشه؟
: وي لالا، چپ از ناموس ديگه هر چي كه دلت شد تو سرمه صدا كن. نوش.
: نوش. آلي اين خو ناموس نيست؟
: نه لالا، اين در او راهها نرفته.
: اگر اجازه بتي من در راه ميارمش.
: ميتواني؟
: سنگ مفت .گنجشك هم مفت.
: دلت. ليكن فكر ته بگير كه اين گنجشك آنقدر هم مفت نيست.
: مفت نمي بود بازينگر نمي شد.
: چي بگوم؟ اگر ميگي صدايش كنم؟
: تو بخواهشه، باز مه كديش مي فاموم.
: قومندان صاحب زنگها.
: تو باش. تيري نام بچم، اينجا بيا.
: بله قومندان صاحب.
: همراه قومندان صاحب مي ري و از گپش هم نمي برايي.
: كجا؟
: جاي نه بچم. تا اينه همي پشت درختا مي ريم.
: برو حرامي برو. پرسان مرسان نكو.
: چي سيل داري؟
: هيچ قومندان صاحب. ميگوم اينجه يگذره بيرو بارست. در باغ كناري بيريم يگذره بهتر نيست؟
: نه بچم چي ميگني؟ كلگي از خودست.
: نه قومندان لالا. بان كه مه همراه جورة خود تنها باشم. راستي لالا، هنديوال ما چي عمل داره؟
: از خودش پرسان كن.
: مه عمل ممل ندارم. اجازه هست سلاح خوده بگيرم؟ آلي تا رسيدن به آن باغ كدامتا سر ما ضربه نكند.
: ها بچم بگير. هر چند كه من در اين ساحه ها اوتو نفره نمي بينم كه سونيم چپ سيل كنه ضربه را خو بان، از كدام سو بيريم؟
: ايتو بيريم كه من سلاح خوده ور دارم.
: صييست بادار. راه بلد هم خودت هستي قومندان لالا با اجازت خي كه گفتي عمل نداري؟ هيچ؟
: هيچ هيچم خو نيست، كدام وقت كه سرم زور بيايد آو يخه پاي بند كده مي زنم.
: هه هه. بي شك. خي كلان كاري را هم ياد داري؟
: چريك بچم. زنگها را به پاي خود بسته كن.
****
: قومندان من زدمشه.
: چي رقم؟
: سرش در سيگرتي گرم بود من هم ضربش كردم.
: خوب كردي. سلاحته پرتو حرامزاده. خي صداي ضربه از تو بود؟
: قومندان سرمه تفنگچه مي كني؟
: چوب حرامزاده.
: من كه گفته بودم...
: گفتم سلاحته پرتو.
: اين خاليست.
: بستش كنين.
: قومندان گناه خودش بود. پيش نياييد.
: شور نخور حرامزاده. بان كه بستت كنن.
: نامش نفر پيش بيايه از خود پيشش مي كنم.
: خو؟ نشوه كده يك مرمي حرامت كنم.: گفتم قومندان. چپ از خودت نامش نفر پيش بيايه...
: چوب حرامزاده. اينه، تو برو سلاحشه بيار. مه ببينم اين چطور كله شخي مي كنه؟ بيجاي شور بخوري كده مرمي به تقديرت مي زنم. مخابره همو مخابره چي شد؟ بان بان، تلفن مي كنم. الو ستارخان، در باغ همسايه ما يك قتل شده نفرايتانه راهي كنيد... بله، بله، مقتول آشناست... ها. قاتل هم همينجاست... ما ماتلتان هستيم... ما شما در باغ ما بيائيد... بامان خدا.
: قومندان چندان كاكه گي خو نداشتي.
: خو؟ كاكه گي را آلي نشانت مي توم، بشين.
: چي مي كني قومندان؟
: گفتم بشين. دستهايتم پشت سرت ببر.
: مه خو گريزي نيستم.
: مي فاموم كاكه. ليكن مي خواهم دست بسته تاويلت بتم. اينالي حركت كن. ايسو. به اتاق مي ريم. اينه، يك چريك چوچه همراه ما ميايه. ديگرايتان باشيد.

****

:چريك تو همينجا باش. من كده ازي در داخل كار دارم.

:من نيايم؟

:اگر مي خواره بيا.

****
: خو بچم. خي مه كاكه نيستم. ايقه پيسه كه سرت خرج و خرابات كردم هيچ در نظرت نامد؟ پيش عسكرا و چريكا مرا زده يك پيسه كردي...
: ببخشي قومندان.
: خو؟ مذاق خو نمي كني؟ بس. همونجه بشين، طو نخور. اوتو نه. زانو بزن.
: ببخشي قومندان.
: بخشش مخشش در كار نيست. اينطور بگو مي تي يانه؟ چرا چوبستي؟
: قومندان خودت خوب مي فامي مه اينكاره نيستم.
: باشي نباشي امروز سرت اينكاره مي كنم.
: نكن قومندان.
: مي كنم.
: من زنده باشم نمي تواني.
: خو؟ خي آلي ببين. امروز از گِيرم خطا نمي خوري.
: نكن قومندان. دست اندازي نكن قومندان.
: شور نخور. شور نخور حرامزاده.
: بزن قومندان. ليكن ايكاره نكن.
: هم مي زنم هم كار خوده مي كنم. به خوبي خو تو نمي شي.
: قومندان مرا كشته مي تاني ليكن ايكاره نه.
: خو؟ خي بگير.
:گررررررررررر

كيستي؟

: چريك.

: چي كردي؟
: كورستي حرامي؟ جورستي؟
: قومندانته سيل كن. مرا چه مي كني؟
: اين خلاصسست. نفر از ماشه من خطا نمي خوره.
: فره نكن حرامي. تيز شو دستايمه واكن. اينالي ديگرا مي رسند.
: يك پليس سر نرسه. به قصة ديگراش نشو.
: چرا اينكاره كردي حرامزاده؟ جان جور نمي فارت؟
: تو چرا كردي؟ اينه آلي بخه.
: من خو مجبور بودم.
: از مه خي تاريخ شم تير شده بود. من يكبار بيرونه سيل كنم.
: خو؟ آلي چه مي كني؟
: هيچ. مي گريزيم. تيز شو بيا.
: نه بچم. تو بگريز مه هستم.
: چرا؟
: خوش ندارم. سلاحته مره.
: چرا؟ جنگ مي كني؟
: نه.
: خي ديگه چي؟
: اويشه خودم مي فاموم. تو سلاحته بته.
: برو برادر. من سلاح خوده به كس نمي توم.

: نمي تي؟
: نه. حرامي پيش نيا.
: خو؟
: سلاحمه يله كن حرامي.
: من يله كنم؟ خي بگير.
: حرامزاده من تو را خلاص كردم تو مي زني مرا؟
: به خوبي خو تو نمي شي. اينالي بخه. پيش شو.
: چي مي كني؟
: گفتم پيش شو.
: او خدا. اينهم رستم شد و ستم شد.
: گپ نزن.
: نامرد دلت است مرا به گير بيتي؟
: گفتم چوب باش حرامي.
: تو خو او نفره كشتي. آلي كجا مي ري؟
: كي ميگه. من نكشتم.
: خو؟ كلگي مي فامن برادر. اينه اولش مه.
: چوب نمي شي ها؟
: نزن نامرد. نزن.
: بشين همينجا تا پليسا بيايند. چونگ بزني دانته ميده مي كنم.
: او نه پليسا آمدند.
: كور نيستم. خودمم مي نگرم.
: سلاحتانه زمين بانيد. دستها بالا.
: قاتل كيسته؟
: اونمو كلانترش كه سلاح پيشش بود.
: آرام پيش بيائيد. بس، آرام زانو بزنيد. دستهايتانرا هم بالاي سرتان بانيد. شور نخوريد. قومندان مگر همراه شما نبود؟
: چرا بود.
: خي الي چرا نيست.
: چون من زدمشه.
: چريك؟ قومندان چي شد؟
: گفتم كه من گشتمشه.
: جسد شه چي كردي؟
: در اطاقست.
****
: وا وا. چريك بچم چطوستي؟
: بد نيستم، ميگذره. يك چاي سياه.
: آلي ديگه يتيم شديد. ديگه اوتو قومندان پيدا نمي تواني. راستي همو قاتلش چي شد؟
: دينه روز اعدامش كردن.
: بي شك. به هفته نكشيده خي چرا جگر خون هستي؟
: لالا تو از دل ما چي مي فامي؟
: اين كله كپوزتم به گمانم جور شدني نيست.
: ها بچم. كده مردا گساو كردن ايتو پيامد ها داره.
: چاي از كي بود؟
: اينه اينجا بان.

25/5/1386 قلاي شاده، كابل

هیچ نظری موجود نیست: